اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

امیرحسین عزیزدل مامان و بابا

همه زندگي مامان

اين عكسها واسه تولد دو سالگي نازنين زهراست كه شما هم  اونجا كلي كيف كردي- 7/9/93 عشق مني تو نفس مني تو بقيه عكسها هم دوربين تكوني مامان و خاله ست قربونت برم ...
11 بهمن 1393

اين روزهاي خوب

بعد از يه حموم خوب عكسهاي دو نفره با يسنا 27/10/93 يه عكس زمستوني با كلاه خاله باف دو حالته هم هست اين شال و كلاه رو خاله بهناز زحمت كشيده برام بافته خواب خوابمااااااا منتظر بابا هستيم من عروسكم   ...
27 دی 1393

عاشقانه اي مادرانه

امروز بيستم دي ماه 1393 سه روز ديگه مونده تا نه ماهگيت تموم بشه تو اين نه ماه چه روزاي تلخ و شيريني با هم داشتيم چه وقتها كه ناخوداگاه از خودم و زندگي متفر شدم چه وقتايي كه با يه نگاه تو صورت معصوم و پاكت همه بديها و سختگيري هاي دنيا رو به دست فراموشي سپردم چه روزايي كه با دلشوره و اضطراب سر كردم كه نكنه يه وقت در حقت كوتاهي كنم تو اين نه ماه وقتايي بود كه واست كم گذاشتم خودم خوب مي دونم پسرم گاهي وقتا پيش اومد كه نتونستم مادر خوبي باشم اما هميشه و هميشه آرزوم فقط خوشبختي و سلامتي تو بوده و هست ...
20 دی 1393

نه ماه در كنار هم

نه ماه از حضورت توي زندگي ما گذشته ، نه ماه با هم زندگي كرديم خوبي داشتيم نگراني داشتيم خنده و بازي و شيطنت داشتيم ، انشااله كه از اين به بعد همش بازي و خنده و شيطوني هاي تو باشه پسر قشنگم اين روزا خيلي فكر مي كنم كه قبل از به دنيا اومدن تو چه زندگي سوت و كوري داشتيم گاهي وقتا پا رو فراتر ميزارم و با خودم مي گم اصلا واسه چي زندگي مي كرديم دعا مي كنم هميشه سلامت و شاد باشي اما از روزانه هامون واست بگم از شنبه تا دوشنبه پيش ماماني مهين هستي و سه شنبه و چهارشنبه پيش ماماني ملي ، سه ماهي ميشه كه دارم ميام سر كار اوايل خيلي واسم سخت بود اما ديگه كم كم عادت كردم الان ديگه دوست داري فقط بازي كني قل ميخوري رو زمين و دور خودت مي چرخ...
15 دی 1393

عكسهاي دو نفره

ميدونم حسابي دير كردم آخه اميرحسين يه سرماخوردگي خيلي سخت گرفته بود و مامانو چند روزي خونه نشين كرد خدا رو شكر الان بهتره اما حسابي اذيت شد طفلكي اول عكسهاي دو نفره با نازنين زهرا رو ميزارم انشااله سر فرصت بقيه عكسها رو مي زارم دوستت دارم پسر قشنگم الهي من فدات شم كه اينقد حق به جانب نگاه ميكني قربون ذوق كردنت برم عزيز دلم من فداي اون نگاه متعجبت بشم ...
3 دی 1393

يا مسيح حسين يا علي اصغر ادركني

جمعه نهم آبان روز بزرگداشت حضرت علي اصغر (ع) بود ، من و  بابا و خاله ساعت 30/7 صبح راه افتاديم سمت مصلي هنوز مراسم شروع نشده بود تا تو يه كم شير خوردي و يه چرت كوچولو زدي مراسم هم شروع شد هنوزم واسم عجيبه با اينكه ساعت 6 صبح بيدار شده بودي و اونجا هم خيلي شلوغ بود تو حسابي ذوق ميكردي و خوشحال بودي اما ديگه آخراش حساببي خسته شده بودي و گريه مي كردي كه ما سريع برگشتيم ايشااله در پناه شش ماهه حضرت اباعبداله الحسين  هميشه سالم و سلامت باشي و ساعت 7 صبحه آقا حاضر شده بره مصلي !!!!! ...
11 آبان 1393

پسر من

اميرحسينم وقتي خدا ميخواست تو را بيافرينه چه حال خوشي داشت ..... . . . اين موها اين  چشم ها خودت مي فهمي ......؟؟؟؟ من همه اينها را دوست دارم   پسر قشنگ  من عاشقتم عزيزم ...
11 آبان 1393