اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

امیرحسین عزیزدل مامان و بابا

اولین غذا

هورااااااااا بالاخره پسر خوشگلم غذا خور شد اونم چه فرنی و حریره بادومی چهارشنبه 16 مهر ماه به مناسبت 180روزگیت اولین غذاتو خوردی مامان ایشااله همیشه سالم و سلامت باشی دوستت دارم یه عالمه ...
18 مهر 1393

بنز سواری

سه شنبه اول مهر ماه بود که بالاخره روروک پسر خوشگلم افتتاح شد البته فقط در حد دو سه دقیقه بود اما خوب بود خدا رو شکر دوست داشتی و کلی کیف کردی    ...
2 مهر 1393

پایان ماه پنجم و چندتا یادگاری

عسل مامان تو ماهی که گذشت چند تا هدیه خوب و خوشگل گرفتی دست همگی درد نکنه و مبارک باشه عزیزم این لباس خوشگلو مدیر بابایی وقتی واسه اولین بار تو اصفهان تو رو دید بهت هدیه داد این بلوزو شلوارک نازنازی رو خاله بتول به مناسبت ختنه شما کادو داده ،البته ببخشید یه کم دیر شده این توپ رو هم خاله زهرا به همون مناسبت برات کادو داده این ماشین بسیار باکلاس رو هم خاله مونا زحمت کشیده اما از همه اینا مهمتر این لباس یا در اصل این تبرکیه دو سال پیش خاله تو مراسم بزرگداشت حضرت علی اصغر به نیت بچه ما برداشته منم بعدها نذر کردم تو روبه این مراسم ببرم که انشااله محرم امسال اینکارو میکنم تو رو واسه همیشه بیمه میکنم امروز که داشتم کشوی لب...
24 شهريور 1393

تولد بابایی

امشب شب تولد بابا مرتضی ست البته امسال با همه سالها فرق میکنه چون تو پیش مایی و  امسال اولین ساله که سه تایی با هم تولد بابا رو جشن میگیریم  ایشااله بابایی همیشه سالم و سلامت باشه و سایه اش بالا سر ما باشه تو هم پسر خوبی واسش باشی و زحمتاشو قدر بدونی  بابایی مهربونم تولدت مبارک ...
24 شهريور 1393

پنج ماهگیت مبارک

عسل مامان دیروز پنج ماهت تموم شد و وارد ششمین ماه زندگیت شدی  ایشااله در پناه خدا و بحق شش ماهه اباعبداله همیشه سالم و سلامت باشی عشق مامان  کم کم مرخصی منم داره تموم میشه و باید برم سر کار  هر وقت به سر کار رفتن فکر میکنم دلم کنده میشه از همین الان دلم واست تنگ میشه خدا خودش بهم کمک کنه  ازت ممنونم چون حس خوب مادر بودنو مدیون تو هستم از اینکه با هر لبخندت جون میگیرم و با هر بغضت نفس تو سینه ام حبس میشه ممنونم که کوتاهی های منو میبخشی ، که نابلدیامو ندیده میگیری  ممنونم که هستی زندگی ما رو شیرین کردی ، که بعضی وقتا فکر میکنم قبل از تولد تو من واسه چی زندگی میکردم  ایشااله همیشه سالمو تندرست باشی و ...
24 شهريور 1393

اولین مسافرت

بابایی قرار بود برای یه ماموریت اداری بره اصفهان که ما هم تصمیم گرفتیم باهاش بریم  چهارشنبه 12 شهریور بعد از نماز صبح با ماشین بابایی به سمت اصفهان حرکت کردیم  ساعت نزدیک 8 بود که رسیدیم قم هوا خیلی خیلی خوب بود واسه تو رو صندلی عقب ماشین تشک انداخته بودیمتا راحت بخوابی ، وقتی رسیدیم پارکینگ حرم چشمای خوشگلتوباز کردی میخواستی واسه زیارت آماده بشی  ساعت نزدیک نه و نیم بود که راه افتادیم به سمت اصقهان نزدیک ظهر رسیدیم به هتل آسمان که بابا از قبل رزروکرده بود چون سفر بابا کاری بود خیلی نتونستیم تو اصفهان بگردیم فقط میدون نقش جهان رفتیمو باغ هشت بهشت     شام شب اول رو رفتیم سیتی سنتر اصفهان همونجایی که ش...
16 شهريور 1393