اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 10 سال و 9 روز سن داره

امیرحسین عزیزدل مامان و بابا

اميرحسين

تو ؛ باشکوه ترین واقعیت ماندگار رویای مایی ...

تو بهانه ی شیرین هر نفس مایی ...

اميرحسينم! با آمدنت حتی زمین هم آرزوی دیگری ندارد.

پس هر لحظه خدا را شكر مي كنم و از او مي خواهم

هر لحظه، همه جا و همه وقت نگه دارت باشد.

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

عيد فطر 94

عيد فطر امسال  با هم رفتيم دماوند نزديك ساعت 4 راه افتاديم و رفتيم خونه خاله شما حسابي شيطوني كردي و چند تا عكس هم گرفتيم ...
29 تير 1394

اتفاقات جديد

خيلي وقته واسه پسرم عكس نزاشتم پسر خوشگلم كلي كاراي جديد ميكني پنج تا دندون خوشگل داري و حسابي شيطون شدي اينقدر كه من وقت نميكنم يه سر به وبلاگت بزنم دوستت دارم گل خوشگلم اول شيرين كاريها             ...
29 تير 1394

تولدت مبارك

       بچه عجيب ترين موجود دنياست ......... مي آيد مادرت ميكند عاشقت ميكند رنجي ابدي را در وجودت ميكارد تا آخرين لحظه عمر عاشق نگهت مي دارد و تمام ..... ! بگمانم مادر بودن يك نوع ديوانگي ست وقتي مادر ميشوي رنجي ابدي بسراغت مي آيد رنجي نشات گرفته از عشق مادر كه مي شوي ميخواهي جهان را براي فرزندت آرام كني ميخواهي بهترين ها را از آن او كني وقتي مي خزد ، چهار دست و پا مي رود راه مي رود  و مي دود تو فقط تماشايش مي كني و قلبت برايش تند مي تپد از دردش نفست ميگيرد روحت از بيماري اش زخم مي شود مادر كه مي شوي ديگر هيچ چ...
22 فروردين 1394

چند تا يادگاري

امسال خاله مامان عيد رفته بودند كربلا و از اونجا يه دست لباس به عنوان تبرك واسه خوشگل مامان آوردن (دستشون درد نكنه) اين ماشين خوشگل رو هم همكار مامان زحمت كشيدن عيدي دادن به شما اما خاله واسه عيد يه دست لباس خوشگل برات خريد اينم دوست مامان و خاله (خانم صادقي عزيز) ...
15 فروردين 1394

سيزده به در 1394

امسال سيزده به در  تصميم گرفتيم بريم شاه عبدالعظيم واسه زيارت مامان حالش خوب نبود و نتونست با شما بياد اما شما رفتين و خيلي هم بهتون خوش گذشت زيارتت قبول پسر قشنگم پسر قشنگم و باباي مهربونش قربون ادا اطوارت برم من ...
15 فروردين 1394

اولين عيد با اميرحسين

سال 1394 مبارك امسال اولين سالي بود كه ما سه تايي عيد رو جشن گرفتيم بازم خدا رو شكر مي كنم كه منو لايق مادر بودن دونست اما عيد امسال ............................ امسال عيد تصميم گرفتيم بريم شمال ساعت 11 صبح اول فروردين از جاده هراز راهي شمال شديم اذان گفته بودن كه رسيديم امامزاده هاشم من و بابايي نمازمون و خونديم و ناهار خورديم و ناهار آقاپسر رو هم داديم .. كم كم راه افتاديم سمت آمل ، بعدش بابل و بعد هم بابلسر بابايي دو ساعتي تو بابلسر كار داشت وقتي كارش انجام شد رفتيم محمودآباد و شب اونجا مونديم فرداش كه دوم فروردين بود رفتيم كنار ساحل اما هوا اينقدر سرد بود كه نتونستيم زياد بمونيم و از ترس اينك آقا سرما نخوره برگشتيم ت...
5 فروردين 1394

يازده ماهگيت مبارك

بعد اينهمه تاخير با يه عالمه خبر خوب اومدم روزمرگي هاي من و پسرم اينقدر زياد شده كه  كمتر وقت ميكنم بيام و بنويسيم اما سعي مي كنم يادم نره اما كارهاي جديد گل پسر اول اينكه پسرم  از اواخر بهمن (يازده ماهگي) چهار دست و پا راه ميره خيلي هم تند تند ميره قربونش برم لبه ميز و عسلي و تلويزيون و ..... رو هم مي گيره و چند ثانيه اي مي ايسته اگه تلويزيون آهنگ پخش كنه كه حالت عزاداري داشته باشه سينه ميزنه  يه وقتايي هم يه كوچولو بشكن هاي ريز ميزنه قربونش برم الهي من يه وقتايي كه حالشو داشته باشه دست ميزنه از همه مهمتر يه صداهايي مثل ( ماما ، با با ، به به و .......) از خودش درمياره خلاصه كلي ك...
24 اسفند 1393